حاجت روا....
حاجت روا
شيخ صدوق رضوان الله تعالي عليه نقل فرموده است:
مردي از اهل بلخ با غلام خود بقصد زيارت حضرت رضا (عليه السلام) حركت نمود تا به مشهد مقدس مشرف شدند و در حرم مطهر مشغول زيارت گرديدند و بعد از فراغ از زيارت شخص بلخي بجانب سر مقدس امام هشتم (عليه السلام) مشغول نماز شد. و غلام بطرف پائين پاي مبارك بنماز ايستاد چون هر دو از نماز فارغ شدند سر بسجده نهادند سجده هر دو بطول انجاميد تا اينكه شخص بلخي زودتر سر از سجده برداشت ديد غلام هنوز به سجده است.
او را صدا كرد غلام فوراً سر برداشت و گفت لبيك يا مولاي. شخص بلخي گفت اَتُريُد الْحُرَّيَةَ آيا ميل داري كه آزاد شوي غلام گفت بلي. گفت تو را در راه خدا آزاد كردم و فلان كنيزم را كه در بلخ است آزاد و بتزويج تو نمودم بفلان مبلغ از صداق و خودم ضامن هستم كه آن صداق را بپردازم.
و آن فلان ملكم را بر شما مرد و زن و اولاد شما و نسل بعد از نسل شما وقف كردم و اين امام بزرگوار را شاهد بر اين قضيه قرار دادم. غلام از شنيدن اين سخنان بگريه در آمد و قسم ياد كرد كه اكنون كه در سجده بودم همين حاجات را از خداي عالي در خواست ميكردم و از بركت صاحب اين قبر شريف باين حاجات ومقاصد زود رسيدم.
( - عيون اخبار الرضا . )