خبرمدرسه-غبار روبی از مزار شهدا-مدرسه امام صادق(ع)-بوئین زهرا
شرکت طلاب بسیجی در مراسم غبار روبی از مزار شهدا در هفته دفاع مقدس
شرکت طلاب بسیجی در مراسم غبار روبی از مزار شهدا در هفته دفاع مقدس
من سالها پیش در مجمعی گفتم که مرحوم آقا میرزا جواد آقا در نماز شب - حالا چه نماز شبی، با چه کیفیاتی، چه حالاتی، سه ساعت مانده به اذان صبح بلند میشود تا برود وضو بگیرد. نقل میکردند که به آسمان نگاه میکرد و اشک میریخت، به آب نگاه میکرد اشک میریخت، صورتش را میشست، اشک میریخت؛ یعنی خشوع کامل؛ تضرع کامل و دائم. ایشان چنین شخصیتی بود. در قنوت نماز شب، همانطور که دعا میکردند و ذکر میگفتند، این شعر را میخواندند:
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب کن
این حال، حالاتی است که ما فقط میشنویم. شاید تصورش هم برای ما آسان نباشد این چه حالی است که مرد فقیه بزرگواری در قنوت نماز شبش شعر حافظ را اینطور باحال میخواند.
سخنان رهبر معظم انقلاب شنیده شده .
سر زدن به خانوادههاى شهداء و رفع مشكلات آنها
ابن شهر آشوب از عبدالواحد بن زید نقل مى كند كه: روزى در كـنـار كـعـبـه بـه عـبـادت مـشـغـول بـودم ، دختر كوچكى را دیدم كه خدا را به حقّ امیرالمؤ منین على علیه السّلام سوگند مىدهد، و نام و شخصیّت امام على علیه السّلام را در قالب الفاظ و عباراتى زیبا بیان مىدارد. شگفت زده شدم، پیش رفتم و پرسیدم :اى دختر كوچك ، آیا تو خودت على علیه السّلام را مى شناسى؟
پاسخ داد: آرى چـگونه على را نمىشناسم در حالیكه از آن روز كه پدرم در صفّین به شهادت رسید و مـا یـتـیـم شـدیـم ، عـلى عـلیـه السـّلام هـمـواره از مـا حال مىپرسید و مشكلات ما را برطرف مىكرد. روزى من به بیمارى آبله دچار شدم ، و بینائى خود را از دست دادم .مادر و خانوادهمان سخت ناراحت بودند، كه حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام به خانه ما آمد، مادرم مرا نزد امام على علیه السّلام برد و ماجرا را تعریف كرد.
حـضـرت امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلى عـلیـه السـّلام آهى كشید و شعرى خواند و دست مبارك را بر صـورت مـن كـشـید. فورا چشمان من بینا شد و هم اكنون به خوبى اجسام را از فاصله هاى دور مىبینم، آیا مى شود على علیه السّلام را نشناخت ؟ (1)
كمك به یتیمان و همسران شهداء
روزى امیرالمؤمنین دید زنى مشك آبى به دوش گرفته مىبرد،
امام على علیه السّلام مشك آب را از او گرفت و به محلّى كه زن مىخواست آورد،
آنگاه از حال زن پرسید.
زن گفت: على بن ابیطالب علیه السّلام شوهر مرا به بعضى از مرزهاى نظامى فرستاد و در آنجا كـشـتـه شـد، چـند طفل یتیم براى من گذاشت و احتیاج مرا وادار كرده است تا براى مردم خدمت كنم كه خود و اطفالم را تأمین نمایم.
حضرت امیرالمؤمنین على علیه السّلام از آنجا بازگشت .سپس زنبیلى كه در آن طعام بود برداشت و قصد خانه زن كرد. بعضى از یارانش گفتند :بگذارید ما ببریم.
فرمود: كیست كه بار مرا در قیامت بردارد؟ چون به در خانه زن رسید، زن پرسید:
كیست كه دَر مىزَنَد ؟
فـرمـود: هـمـان بـنده خدا هستم كه دیروز مشك آب را براى تو آوردم، در را باز كن براى بچّههایت طعام آوردهام.
زن گفت :خدا از تو راضى باشد و میان من و على بن ابیطالب حكم كند، سپس در را باز كرد.
امام على علیه السّلام داخل شد، فرمود :من كسب ثواب را دوست دارم، مىخواهى تو خمیر كن و نان بپز و من بچّهها را آرام كنم و یا من خمیر كنم و تو آنها را آرام كنى؟
زن گفت :من به نان پختن آگاهترم و شروع به خمیر گرفتن كرد.
حـضـرت امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلى عـلیـه السـّلام گـوشـت را آمـاده كرد و لقمه لقمه به دهان اطفال گوشت و خرما مى گذاشت و به هر یك مىفرمود: على را حلال كن، در حقّ تو كوتاهى شده است.
چون خمیر آماده شد، زن گفت :بنده خدا تنور را آتش كن.
امام على علیه السّلام تنور را آتش كرد. حرارت شعله به چهره آن حضرت مى رسید و مىفرمود: بـچـش حـرارت آتـش را، ایـن سـزاى كـسـى اسـت كـه از زنـان بـیـوه و اطفال یتیم بى خبر باشد.
در ایـن مـیان زنى از همسایه داخل خانه شد، كه امیرالمؤ منین علیه السّلام را مىشناخت به زن صاحب خانه گفت:
واى بر تو این كیست كه براى تو تنور را آتش مىكند؟
زن جواب داد :مردى است كه به اطفال من رحم كرده است.
زن همسایه گفت :واى بر تو این امیرالمؤ منین على بن ابیطالب علیه السّلام است.
آن زن چون حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام را شناخت پیش دوید و گفت:
واحَیائِى مِنكَ یا اَمِیرَالمُؤمنین؛ اى امیرمؤ منان از شرمندگى آتش گرفتم، مرا ببخشید
امام على علیه السّلام فرمود: بَل واحَیائِى مِنكَ یا اَمَةَ اللّه فیما قَصُرتَ فِى حِقِّكَ؛ بلكه من از تو شرمندهام، اى كنیز خدا، در حقّ تو كوتاهى شده است. (2)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- بـحـار الانـوار ج 41 ص 220 ـ 221،
2- همان، ج 41 ص 52